سفارش تبلیغ
صبا ویژن
حکمت، شرف بزرگوار را می افزاید و بنده مملوک را تا مجلس ملوک بالامی کشد . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]
زمستان 1385 - مهربان
 RSS 
خانه
ایمیل
شناسنامه
مدیریت وبلاگ
کل بازدید : 53482
بازدید امروز : 6
بازدید دیروز : 0
............. بایگانی.............
تابستان 1386
بهار 1386
زمستان 1385
پاییز 1385
تابستان 1385
بهار 1385

..........حضور و غیاب ..........
یــــاهـو
........... درباره خودم ..........
زمستان 1385 - مهربان
مهربان

.......... لوگوی خودم ........
زمستان 1385 - مهربان .......جستجوی در وبلاگ .......

.......لوگوی دوستان ........





......... لینک دوستان ...........
الهه امید
پرنیا
ستاره
مستانه
موسیقی بودن
هستی

............آوای آشنا............

............. اشتراک.............
 
............ طراح قالب...........


مهربانی
  • نویسنده : مهربان:: 85/12/9:: 11:55 صبح
  • روزی مردی ثروتمند در اتومبیل جدید و گران قیمت خود با سرعت فراوان از
    خیابان کم رفت و آمدی می گذشت. .
    ناگهان از بین دو اتومبیل پارک شده در کنار خیابان یک پسر بچه پاره
    آجری به سمت او پرتاب کرد.پاره آجر به اتومبیل او برخورد کرد . .
    مرد پایش را روی ترمز گذاشت و سریع پیاده شد و دید که اتومبیلش صدمه
    زیادی دیده است. به طرف پسرک رفت و او را سرزنش کرد.
    پسرک گریان با تلاش فراوان بالاخره توانست توجه مرد را به سمت پیاده رو،
    جایی که برادر فلجش از روی صندلی چرخدار به زمین افتاده بود جلب کند.
    پسرک گفت:"اینجا خیابان خلوتی است و به ندرت کسی از آن عبور می کند.
    برادر بزرگم از روی صندلی چرخدارش به زمین افتاده و من زور کافی برای
    بلند کردنش ندارم.
    "برای اینکه شما را متوقف کنم ناچار شدم از این پاره آجر استفاده کنم
    ".
    ( ------------ --------- ---- )
    مرد بسیار متاثر شد و از پسر عذر خواهی کرد. برادر پسرک را بلند کرد و
    روی صندلی نشاند و سوار اتومبیل گرانقیمتش شد و به راهش ادامه داد.
    در زندگی چنان با سرعت حرکت نکنید که دیگران مجبور شوند برای جلب توجه
    شما پاره آجر به طرفتان پرتاب کنند !
    خدا در روح ما زمزمه می کند و با قلب ما حرف می زند.
    اما بعضی اوقات زمانی که ما وقت نداریم گوش کنیم، او مجبور می شود
    پاره آجری به سمت ما پرتاب کند.
    این انتخاب خودمان است که گوش کنیم یا نه!


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    مثل دریا
  • نویسنده : مهربان:: 85/11/25:: 12:41 عصر
  •  

    مثل آبی ، مثل دریا
    مثل اون پرنده ای که
    پر زده تو دل ابرا
    مثل چشمه تو زلالی؛
    مثل شبنم روی گلها
    برای صحرای تشنه
    تو مثال آب و بادی


    قد کوهی ، قد قلعه
    چه عظیمی ، چه بزرگی

    برق رعدت حیرت انگیز
    وصف حالت شعف انگیز .
    مثل بارون که میباره روی ناودون

    تیک تیکت شبیهه آهنگ بهاری ؛
    روح نوازه نغمه هایت ، مثل چهچهه قناری.
    تومثال قطره اشگی

    روی گونه های عاشق

    مثل اون آب حیاتی
    واسه ریشه ی شقایق
    .
    مثل آبی ، مثل دریا

    مثل اون پرنده ای که
    پر زده تو دل ابرا ؛
    با شکوهی ، دلربائی.

     

    سعید توللی

     


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    روز خدا
  • نویسنده : مهربان:: 85/10/18:: 12:29 عصر
  •  

    با انسان از خدا سخن گفتن ، زیباست .ما نمیتوانیم به طور کامل ذات خدا را درک کنیم

    زیرا ما خدا نیستیم .اما میتوانیم به شعور خود مجال دهیم تا با تجلیات مشهود خداوند رشد

     یابد

    هنگامی که عشق میورزید مگویید خدا در دل من است ، بلکه بگویید من در دل خدا هستم

    ای هستی اگاه که پنهان از دیده ای، در جهان هستی و برای جهان هستی !

    تو میتوانی صدایم را بشنوی ،زیرا تو درون منی و تو میتوانی مرا ببینی

    زیرا تو بصیری ،لطف کن و در روح من دانه ای از حکمتت بکار تا در جنگل تو ببالد

    واز میوه های توبیاورد .امین!

    من خدا را میبینم که همچون مه از دریاها و کوهها  ودشتها بالا میاید ...

    خداوند از طریق مشیتش میبالد ،وانسان وخاک ،وهمه چیزهای روی

    زمین به یاری اشتیاقشان  به سوی خدا بالا میروند.

    غم مخورید ای عزیزان ناتوانم ،زیرا قادر ی متعال در پس پشت وان سوی

    این جهان مادی هست ،قادری که همه عدل است و رحمت است و شفقت است وعشق

     تو ای انسان ؟خواهان ان هستی که دنیا را با چشمان خداوند ببینی ،ورازهای جهان دیگر را

     با فکر بشری کشف کنی .چنین است ثمرات بی خبری  

    جبران خلیل جبران


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------
    عید قربان
  • نویسنده : مهربان:: 85/10/10:: 9:57 صبح
  •  عید قربان که پس از وقوف در عرفات (مرحله شناخت) و مشعر (محل آگاهی و شعور) و منا (سرزمین آرزوها، رسیدن به عشق) فرا مى رسد، عید رهایى از تعلقات است. رهایى از هر آنچه غیرخدایى است. در این روز حج گزار، اسماعیل وجودش را، یعنى هر آنچه بدان دلبستگى دنیوى پیدا کرده قربانى مى کند تا سبکبال شود.

    صدای پای عید می آید. عید قربان اعید پاک ترین عیدها است عید سر سپردگی و بندگی است. عید بر آمدن انسانی نو از خاکسترهی 

    خویشتن خویش است. عید قربان عید نزدیک شدن دلهایی است که به قرب الهی رسیده اند. عید قربان عید بر آمدن روزی نو و انسانی نو است.   

      عید قربان، جشن رهیدگی از اسارت نفس و شکوفایی ایمان و یقین بر همه ابراهیمیان مبارک باد

     

    و اکنون در منایی، ابراهیمی، و اسماعیلت را به قربانگاه آورده ای اسماعیل تو کیست؟ چیست؟ مقامت؟ آبرویت؟ موقعیتت، شغلت؟ پولت؟ خانه ات؟ املاکت؟ ... ؟

    این را تو خود می دانی، تو خود آن را، او را – هر چه هست و هر که هست – باید به منا آوری و برای قربانی، انتخاب کنی، من فقط می توانم " نشانیها " یش را به تو بدهم:

    آنچه تو را، در راه ایمان ضعیف می کند، آنچه تو را در "رفتن"، به "ماندن" می خواند، آنچه تو را، در راه "مسئولیت" به تردید می افکند، آنچه تو را به

    خود بسته است و نگه داشته است، آنچه دلبستگی اش نمی گذارد تا " پیام" را بشنوی، تا حقیقت را اعتراف کنی، آنچه ترا به "فرار" می خواند آنچه

     ترا به توجیه و تاویل های مصلحت جویانه می کشاند، و عشق به او، کور و کرت می کند ابراهیمی و "ضعف اسماعیلی" ات، ترا بازیچه ابلیس می

     سازد. در قله بلند شرفی و سراپا فخر و فضیلت، در زندگی ات تنها یک چیز هست که برای بدست آوردنش، از بلندی فرود می آیی، برای از دست

    ندادنش، همه دستاوردهای ابراهیم وارت را از دست می دهی، او اسماعیل توست،

    اسماعیل تو ممکن است یک شخص باشد، یا یک شیء، یایک حالت ،یک وضع ،وحتی ، یک نقطه ضعف

    اما اسماعیل ابراهیم، پسرش بود!

     


    نظرات شما ()
    ---------------------------------------------------